[فعل]

to arrest

/əˈrest/
فعل گذرا
[گذشته: arrested] [گذشته: arrested] [گذشته کامل: arrested]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دستگیر کردن بازداشت کردن

مترادف و متضاد apprehend seize take in take into custody release
to arrest somebody
کسی را بازداشت کردن
  • A man has been arrested in connection with the robbery.
    یک مرد که با (پرونده) دزدی در ارتباط بود، بازداشت شد.
to arrest somebody for something
کسی را به خاطر چیزی دستگیر کردن
  • She was arrested for drug-related offences.
    او به خاطر جرم‌های مرتبط با مواد مخدر دستگیر شد.
to arrest somebody for doing something
کسی را برای انجام کاری دستگیر کردن
  • They can arrest you for doing that.
    به خاطر انجام آن کار می‌توانند دستگیرت کنند.

2 جلوگیری کردن متوقف کردن

formal
مترادف و متضاد prevent stop start
to arrest something
چیزی را متوقف کردن
  • 1. The drug is used to arrest the spread of the disease.
    1. از این دارو برای متوقف کردن شیوع بیماری استفاده می‌شود.
  • 2. the spread of the disease can be arrested.
    2. گسترش بیماری می‌تواند متوقف شود [قابل جلوگیری است].
[اسم]

arrest

/əˈrest/
قابل شمارش

3 بازداشت دستگیری

معادل ها در دیکشنری فارسی: بازداشت توقیف جلب دستگیری
to be under arrest
بازداشت بودن
  • You are under arrest.
    شما بازداشت هستید.
to make arrests
بازداشت کردن
  • Police made twenty arrests at yesterday's demonstration.
    پلیس در تظاهرات دیروز بیست نفر را بازداشت کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان