Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . رسیدن
2 . فرارسیدن (زمان یا رویدادی)
3 . به دنیا آمدن
4 . از راه رسیدن (برای اولین بار)
5 . کسی به موفقیت رسیدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to arrive
/əˈrɑɪv/
فعل ناگذر
[گذشته: arrived]
[گذشته: arrived]
[گذشته کامل: arrived]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
رسیدن
از راه رسیدن، آمدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آمدن
تشریف آوردن
رسیدن
وارد شدن
فرا رسیدن
مترادف و متضاد
appear
come
get there
depart
leave
1.I ordered some DVDs over a month ago, but they still haven't arrived.
1. من بیش از یک ماه پیش چند تا دیویدی سفارش دادم، اما هنوز نرسیدهاند.
2.We waited an hour for our lunch to arrive.
2. یک ساعت منتظر ماندیم تا ناهارمان برسد.
3.What time does your train arrive?
3. چه ساعتی قطار شما میرسد؟
to arrive at/in/on someplace
به/سر جایی رسیدن
1. By the time the police arrived on the scene, the burglars had fled.
1. زمانی که پلیس سر صحنه (جرم) رسید، سارقان فرار کرده بودند.
2. It was dark by the time we arrived at the station.
2. زمانی که به آن ایستگاه رسیدیم، (هوا) تاریک شده بود.
3. We arrived in Prague (later) that day.
3. ما (کمی دیرتر) در همان روز به پراگ رسیدیم.
4. What time does the plane arrive in New York?
4. چه ساعتی هواپیما به نیویورک میرسد؟
to arrive home
به خانه رسیدن
He arrived home at midnight.
او نیمهشب به خانه رسید.
to arrive late/early
دیر/زود رسیدن
He arrived late as usual.
او طبق معمول دیر رسید.
to arrive for something
برای کسی رسیدن/آمدن
A letter arrived for you this morning.
امروز صبح نامهای برایت رسید [آمد].
to arrive at an agreement/a decision/a conclusion/solution, etc.
به توافق/تصمیم/نتیجه/راه حل و ... رسیدن
They arrived at the same conclusion.
آنها به نتیجه یکسان رسیدند.
2
فرارسیدن (زمان یا رویدادی)
آمدن
مترادف و متضاد
come
happen
1.Summer has finally arrived!
1. تابستان بالاخره آمدهاست!
2.The wedding day finally arrived.
2. روز عروسی بالاخره فرارسید.
3
به دنیا آمدن
متولد شدن
مترادف و متضاد
to be born
1.Sharon’s baby arrived just after midnight.
1. بچه "شرون" درست بعد از نیمهشب به دنیا آمد.
to arrive late/early
دیر/زود به دنیا آمدن
The baby arrived early.
بچه زود به دنیا آمد.
4
از راه رسیدن (برای اولین بار)
عرضه شدن، بهوجود آمدن
مترادف و متضاد
appear
emerge
1.Microcomputers arrived at the start of the 1970s.
1. ریزرایانهها در آغاز دهه 70 عرضه شدند.
2.Since computers arrived, my job has become much easier.
2. از وقتی که رایانهها از راه رسیدند [اختراع شدند]، کار من بسیار آسانتر شدهاست.
[عبارت]
somebody has arrived
/sˈʌmbɑːdi hɐz ɐɹˈaɪvd/
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
کسی به موفقیت رسیدن
موفق شدن
1.When he saw his name painted on the door he knew he’d arrived!
1. وقتی که دید اسمش روی در رنگ شدهاست، او میدانست که موفق شدهاست.
تصاویر
کلمات نزدیک
arrivals
arrival
arrest warrant
arrest suspects
arrest
arrive at a different conclusion
arrive at an answer
arrogance
arrogant
arrogantly
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان