Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . فرض کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to assume
/əˈsum/
فعل گذرا
[گذشته: assumed]
[گذشته: assumed]
[گذشته کامل: assumed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
فرض کردن
پنداشتن، فکر کردن، تصور کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
انگاشتن
فرض کردن
مترادف و متضاد
presume
suppose
to assume something
چیزی را تصور کردن
Don't always assume the worst.
همیشه بدترین (چیزها) را تصور نکن.
to assume that…
فرض کردن که...
I assumed that you knew each other.
فرض کردم که همدیگر را میشناسید.
it is assumed (that)…
پنداشته میشود که...
It is generally assumed that stress is caused by too much work.
معمولا پنداشته میشود که استرس توسط کار بسیار زیاد ایجاد میشود.
to assume somebody/something to be/have something
فکر کردن که کسی/چیزی ...بودن [داشتن]
I had assumed him to be a Belgian.
من فکر میکردم او بلژیکی باشد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
assuagement
assorted
assort
assoil
association
assure
assured
assuredly
asterisk
asteroid
کلمات نزدیک
assuage
assortment
assorted
assonance
associative
assumed
assumed name
assuming
assumption
assurance
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان