Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . حمله کردن
2 . به تندی انتقاد کردن
3 . حمله
4 . حمله (در زمان بیماری)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to attack
/əˈtæk/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: attacked]
[گذشته: attacked]
[گذشته کامل: attacked]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
حمله کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تاختن
تعرض کردن
حمله کردن
هجوم آوردن
مترادف و متضاد
assail
assault
beat
strike at
1.Most dogs will not attack unless provoked.
1. بیشتر سگها حمله نمیکنند، مگر اینکه تحریک شوند [عصبانی شوند].
to attack somebody
به کسی حمله کردن
She was attacked while walking home late at night.
به او هنگامی که داشت شب دیروقت به خانه میرفت، حمله شد.
to attack somebody with something
با چیزی به کسی حمله کردن
The man attacked him with a knife.
(آن) مرد با یک چاقو به او حمله کرد.
2
به تندی انتقاد کردن
to attack somebody/something
از کسی/چیزی به تندی انتقاد کردن
She attacked the government's new education policy.
او از سیاست آموزشی جدید دولت به تندی انتقاد کرد.
[اسم]
attack
/əˈtæk/
قابل شمارش
3
حمله
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آفند
حمله
هجوم
هجمه
ایلغار
مترادف و متضاد
assault
charge
onslaught
strike
attack on somebody
حمله به کسی
There have been several attacks on foreigners recently.
اخیرا چندین حمله به خارجیها صورت گرفته است.
bomb/knife/arson/racist attack
حمله بمب/چاقو/آتش/نژادپرستانه
to launch/make/mount an attack
حمله (را) آغاز کردن/کردن/شروع کردن
The man who carried out the attack has been described as white and 25 to 32 years old.
مردی که حمله کرده بود سفیدپوست و بین 25 تا 30 ساله توصیف شده بود.
4
حمله (در زمان بیماری)
to have an asthma/a panic... attack
حمله آسمی/وحشتزدگی و... به کسی دست دادن
Her heart began to pound frantically, as if she were having a panic attack.
قلب او تندتند [به شدت] شروع به تپیدن کرد، انگار که به او وحشتزدگی دست داده باشد.
an acute attack of food poisoning
حمله شدید مسمومیت غذایی
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
attachment
attached
attach
attaboy
atrophy
attack dog
attacker
attagirl
attain
attend
کلمات نزدیک
attaché
attachment
attacher
attached
attachable
attacker
attacking
attain
attained
attainment
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان