Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . قدرت
2 . کارشناس
3 . مقام
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
authority
/əˈθɔrəti/
غیرقابل شمارش
1
قدرت
اقتدار، اختیار
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اختیار
اقتدار
قدرت
مترادف و متضاد
influence
jurisdiction
power
to have the authority
قدرت این را داشتن
Today a monarch does not have the authority he once enjoyed.
امروزه یک پادشاه دیگر آن قدرتی را که روزگاری از آن لذت میبرد ندارد.
to have the authority to do something
قدرت انجام کاری را داشتن
No one should have the authority to dictate our career choice.
هیچکس نباید قدرت دیکته کردن انتخابهای شغلی (به) ما را داشته باشد.
the authority to
اختیار چیزی
The Supreme Court is entrusted with the authority to interpret our Constitution.
به دادگاه عالی این اختیار داده شده که قانون اساسی ما را تفسیر کند.
2
کارشناس
متخصص
مترادف و متضاد
connoisseur
expert
specialist
authority on something
کارشناس چیزی بودن
She’s an authority on criminal law.
او کارشناس حقوق کیفری است.
3
مقام
مسئول
مترادف و متضاد
official
local authorities
مسئولین محلی
تصاویر
کلمات نزدیک
authorities
authoritatively
authoritative
authoritarianism
authoritarian
authorization
authorize
authorized
authorship
autism
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان