Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . چیزهای ضروری (غذا، لوازم بهداشتی و ...)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
bare bone essentials
/bɛr boʊn ɛˈsɛnʧəlz/
غیرقابل شمارش
1
چیزهای ضروری (غذا، لوازم بهداشتی و ...)
informal
مترادف و متضاد
necessities
1.We'd better go to the market because we're down to the bare bone essentials.
1. باید به بازار برویم چون فقط چیزهای ضروریمان باقیمانده است.
تصاویر
کلمات نزدیک
bare
bard
barcode
barcelona
barbiturate
bareback
barefaced lie
barefoot
bareheaded
barelegged
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان