[اسم]

basis

/ˈbeɪ.səs/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 اساس پایه، مبنا

معادل ها در دیکشنری فارسی: اُس اساس اصل زمینه مبنا کیان
on the basis of something
بر اساس چیزی
  • She was chosen for the job on the basis of her qualifications.
    او بر اساس صلاحیت‌هایش برای کار انتخاب شده بود.
on the basis that
بر اساس اینکه
  • Some movies have been banned on the basis that they are too violent.
    برخی فیلم‌ها بر اساس اینکه زیادی خشونت‌آمیز هستند، قدغن شده‌اند.
basis of something
اساس/مبنای چیزی
  • 1. We made our decision on the basis of your report.
    1. ما تصمیممان را بر مبنای گزارش تو گرفتیم.
  • 2. What's the basis of your study?
    2. اساس مطالعه شما چیست؟

2 به صورت

on a regular/permanent/part-time/temporary... basis
به صورت منظم/دائمی/پاره وقت/موقت و...
  • Nurses are employed on a full-time basis.
    پرستارها به صورت تمام وقت استخدام می‌شوند.

3 بنیان زیربنا

to form/comprise the basis of something
بنیان چیزی را شکل دادن/تشکیل دادن
  • 1. Her notes comprised the basis of a book.
    1. نوشته‌های او بنیان یک کتاب را تشکیل داد.
  • 2. This research will form the basis of a book.
    2. این تحقیق بنیان یک کتاب را شکل خواهد داد.

4 بازه (زمانی)

on a daily/day-to-day/weekly... basis
در بازه زمانی روزانه/هر روز/هفتگی و...
  • Board meetings are held on a weekly basis.
    جلسات هیئت مدیره در بازه زمانی هفتگی برگزار می‌شوند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان