Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . اساس
2 . به صورت
3 . بنیان
4 . بازه (زمانی)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
basis
/ˈbeɪ.səs/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
اساس
پایه، مبنا
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اُس
اساس
اصل
زمینه
مبنا
کیان
on the basis of something
بر اساس چیزی
She was chosen for the job on the basis of her qualifications.
او بر اساس صلاحیتهایش برای کار انتخاب شده بود.
on the basis that
بر اساس اینکه
Some movies have been banned on the basis that they are too violent.
برخی فیلمها بر اساس اینکه زیادی خشونتآمیز هستند، قدغن شدهاند.
basis of something
اساس/مبنای چیزی
1. We made our decision on the basis of your report.
1. ما تصمیممان را بر مبنای گزارش تو گرفتیم.
2. What's the basis of your study?
2. اساس مطالعه شما چیست؟
2
به صورت
on a regular/permanent/part-time/temporary... basis
به صورت منظم/دائمی/پاره وقت/موقت و...
Nurses are employed on a full-time basis.
پرستارها به صورت تمام وقت استخدام میشوند.
3
بنیان
زیربنا
to form/comprise the basis of something
بنیان چیزی را شکل دادن/تشکیل دادن
1. Her notes comprised the basis of a book.
1. نوشتههای او بنیان یک کتاب را تشکیل داد.
2. This research will form the basis of a book.
2. این تحقیق بنیان یک کتاب را شکل خواهد داد.
4
بازه (زمانی)
on a daily/day-to-day/weekly... basis
در بازه زمانی روزانه/هر روز/هفتگی و...
Board meetings are held on a weekly basis.
جلسات هیئت مدیره در بازه زمانی هفتگی برگزار میشوند.
تصاویر
کلمات نزدیک
basin
basilisk
basilica
basil
basics
bask
bask in the sunshine
basket
basket case
basket weaving
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان