[اسم]

basket

/ˈbæs.kɪt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سبد زنبیل

معادل ها در دیکشنری فارسی: زنبیل سبد
مترادف و متضاد container receptacle wickerwork box
  • 1.It's my grandmother's basket.
    1. آن سبد مادربزرگم است.
  • 2.The little kittens and their mother were all curled up asleep in the same basket.
    2. بچه‌گربه‌های کوچک و مادرشان همگی در یک سبد خوابیده بودند.

2 حلقه (بسکتبال)

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان