[اسم]

beam

/biːm/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 لبخند پهن

a beam of satisfaction/delight
لبخندی پهن از سر رضایت/خوشی

2 پرتو نور

معادل ها در دیکشنری فارسی: اَشَعه پرتو شعاع
narrow beams of light/sunlight
پرتوهای باریک نور/خورشید
the beam of a torch/flashlight
نور چراغ/چراغ‌قوه
a laser/electron beam
پرتو لیزر/الکترون

3 تیر سقف (آهنی، چوبی و ...) تیرچه

معادل ها در دیکشنری فارسی: تیر
the strong beams
تیرچه‌های مستحکم
[فعل]

to beam

/biːm/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: beamed] [گذشته: beamed] [گذشته کامل: beamed]

4 تابیدن پرتو افکندن

معادل ها در دیکشنری فارسی: درخشیدن
مترادف و متضاد shine
  • 1.Light beamed through a hole in the curtain.
    1. نور از یک سوراخ روی پرده به داخل می‌تابید.
  • 2.The sun beamed down on them.
    2. خورشید بر آنها تابید.

5 با شادی خندیدن لبخندی پهن بر لب داشتن

  • 1.The bride was beaming.
    1. آن عروس با شادی می‌خندید [آن عروس لبخندی پهن بر لب داشت].
to beam at somebody
به کسی لبخند زدن
  • He beamed at the journalists.
    او به خبرنگارها لبخند زد.
to beam with something
از سر چیزی لبخند زدن
  • She was beaming with pleasure.
    او داشت از سر لذت لبخند می‌زد.
to beam something at somebody
به کسی (لبخند) زدن
  • The barman beamed a warm smile at her.
    پیشخدمت بار لبخند گرمی به او زد.

6 ارسال کردن امواج رادیویی یا تلویزیونی

  • 1.Live pictures of the ceremony were beamed around the world.
    1. تصاویر زنده‌ای از مراسم داشت در سرتاسر دنیا (با امواج رادیویی و تلویزیونی) پخش می‌شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان