Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . پیچ
2 . خم کردن
3 . خم شدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
bend
/bend/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
پیچ
خم
معادل ها در دیکشنری فارسی:
انحنا
پیچ
خم
خمیدگی
منحنی
مترادف و متضاد
curve
turn
straight
a sharp/tight bend
پیچ تند
There's a sharp bend in the road.
پیچ تندی در آن جاده است.
to come around/round the bend
پیچ را دور زدن
Suddenly a motorbike came around the bend at top speed.
ناگهان یک موتور سیکلت با سرعت زیاد پیچ را دور زد.
[فعل]
to bend
/bend/
فعل گذرا
[گذشته: bent]
[گذشته: bent]
[گذشته کامل: bent]
صرف فعل
2
خم کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خم کردن
مترادف و متضاد
curve
stoop
straighten
to bend something
چیزی را خم کردن
1. Bend your knees when lifting heavy objects.
1. وقتی اشیای سنگین بلند میکنی، زانوهایت را خم کن.
2. He bent his head and kissed her.
2. او سرش را خم کرد و او را بوسید.
3
خم شدن
دولا شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خم شدن
مترادف و متضاد
curve
stoop
straighten
1.The trees were bending in the wind.
1. درختان در باد خم میشدند.
to bend over/down
خم شدن/دولا شدن
1. Emma bent over to pick up the coins.
1. "اما" دولا شد تا سکهها را بردارد.
2. She bent down to pick up the pen.
2. او دولا شد تا خودکار را بردارد.
تصاویر
کلمات نزدیک
benchmark
bench test
bench
ben
bemused
bend down
bend over
bend over backwards
bend someone's ear
bender
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان