[اسم]

bend

/bend/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پیچ خم

معادل ها در دیکشنری فارسی: انحنا پیچ خم خمیدگی منحنی
مترادف و متضاد curve turn straight
a sharp/tight bend
پیچ تند
  • There's a sharp bend in the road.
    پیچ تندی در آن جاده است.
to come around/round the bend
پیچ را دور زدن
  • Suddenly a motorbike came around the bend at top speed.
    ناگهان یک موتور سیکلت با سرعت زیاد پیچ را دور زد.
[فعل]

to bend

/bend/
فعل گذرا
[گذشته: bent] [گذشته: bent] [گذشته کامل: bent]

2 خم کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: خم کردن
مترادف و متضاد curve stoop straighten
to bend something
چیزی را خم کردن
  • 1. Bend your knees when lifting heavy objects.
    1. وقتی اشیای سنگین بلند می‌کنی، زانوهایت را خم کن.
  • 2. He bent his head and kissed her.
    2. او سرش را خم کرد و او را بوسید.

3 خم شدن دولا شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: خم شدن
مترادف و متضاد curve stoop straighten
  • 1.The trees were bending in the wind.
    1. درختان در باد خم می‌شدند.
to bend over/down
خم شدن/دولا شدن
  • 1. Emma bent over to pick up the coins.
    1. "اما" دولا شد تا سکه‌ها را بردارد.
  • 2. She bent down to pick up the pen.
    2. او دولا شد تا خودکار را بردارد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان