[فعل]

to blanch

/blænʧ/
فعل گذرا
[گذشته: blanched] [گذشته: blanched] [گذشته کامل: blanched]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 در آب جوشاندن (سبزیجات به منظور پختن)

  • 1.Blanch the peas before you freeze them.
    1. نخودفرنگی‌ها را قبل از فریز کردن در آب بجوشانید.

2 در آب جوشاندن (سبزیجات به منظور پوست کندن)

  • 1.Blanch the peaches and remove the skins.
    1. هلوها را در آب بجوشانید و آنها را پوست بگیرید.

3 زیر پوشش نگه داشتن (کرفس و غیره برای ترد و سفید شدن برگ‌ها)

4 سفید شدن (از ترس یا اضطراب) رنگ‌پریده شدن

formal
  • 1.He blanched visibly when he heard the news.
    1. او وقتی خبر را شنید آشکارا رنگ‌پریده شد [رنگش پرید].
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان