Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . در آب جوشاندن (سبزیجات به منظور پختن)
2 . در آب جوشاندن (سبزیجات به منظور پوست کندن)
3 . زیر پوشش نگه داشتن (کرفس و غیره برای ترد و سفید شدن برگها)
4 . سفید شدن (از ترس یا اضطراب)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to blanch
/blænʧ/
فعل گذرا
[گذشته: blanched]
[گذشته: blanched]
[گذشته کامل: blanched]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
در آب جوشاندن (سبزیجات به منظور پختن)
1.Blanch the peas before you freeze them.
1. نخودفرنگیها را قبل از فریز کردن در آب بجوشانید.
2
در آب جوشاندن (سبزیجات به منظور پوست کندن)
1.Blanch the peaches and remove the skins.
1. هلوها را در آب بجوشانید و آنها را پوست بگیرید.
3
زیر پوشش نگه داشتن (کرفس و غیره برای ترد و سفید شدن برگها)
4
سفید شدن (از ترس یا اضطراب)
رنگپریده شدن
formal
1.He blanched visibly when he heard the news.
1. او وقتی خبر را شنید آشکارا رنگپریده شد [رنگش پرید].
تصاویر
کلمات نزدیک
blameworthy
blameless
blame
blah
blade
blanched
blancmange
bland
bland taste
blandish
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان