[فعل]

to blandish

/ˈblændɪʃ/
فعل گذرا
[گذشته: blandished] [گذشته: blandished] [گذشته کامل: blandished]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 (با چرب زبانی) ترغیب کردن (به انجام کاری) تشویق کردن، چاپلوسی کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تملق گفتن
مترادف و متضاد cajole coax
  • 1.Rachel’s assistant tried to blandish her into accepting the deal.
    1. دستیار "ریچل" تلاش کرد که او را به پذیرش این معامله ترغیب کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان