Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . سرخ شدن
2 . سرخشدگی (گونه)
3 . رژگونه
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to blush
/blʌʃ/
فعل ناگذر
[گذشته: blushed]
[گذشته: blushed]
[گذشته کامل: blushed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
سرخ شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
سرخ شدن
گل انداختن
مترادف و متضاد
redden
1.He looked away, blushing.
1. او سرخ شد و نگاهش را دزدید.
2.She blushed furiously at the memory of the conversation.
2. او بهشدت سرخ شد، وقتی به یاد آن مکالمه افتاد.
to blush with embarrassment
از خجالت سرخ شدن
[اسم]
blush
/blʌʃ/
قابل شمارش
2
سرخشدگی (گونه)
سرخی
1.He turned away to hide his blushes.
1. او رویش را برگرداند تا سرخشدگی گونههایش را پنهان کند.
3
رژگونه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
سرخاب
مترادف و متضاد
blusher
1.She put on a little lipstick and blush.
1. او کمی رژ لب و رژگونه زد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
blurt out
blurry
blur
bluntly
blunt
blush brush
blush wine
blusher
blushful
blusterer
کلمات نزدیک
blurt out
blurt
blurry
blurred
blurb
blusher
bluster
blustery
blvd
bm
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان