[فعل]

to blush

/blʌʃ/
فعل ناگذر
[گذشته: blushed] [گذشته: blushed] [گذشته کامل: blushed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سرخ شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: سرخ شدن گل انداختن
مترادف و متضاد redden
  • 1.He looked away, blushing.
    1. او سرخ شد و نگاهش را دزدید.
  • 2.She blushed furiously at the memory of the conversation.
    2. او به‌شدت سرخ شد، وقتی به یاد آن مکالمه افتاد.
to blush with embarrassment
از خجالت سرخ شدن
[اسم]

blush

/blʌʃ/
قابل شمارش

2 سرخ‌شدگی (گونه) سرخی

  • 1.He turned away to hide his blushes.
    1. او رویش را برگرداند تا سرخ‌شدگی گونه‌هایش را پنهان کند.

3 رژگونه

معادل ها در دیکشنری فارسی: سرخاب
مترادف و متضاد blusher
  • 1.She put on a little lipstick and blush.
    1. او کمی رژ لب و رژگونه زد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان