[اسم]

boredom

/ˈbɔrdəm/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ملالت خستگی (فکری و روحی)، بی‌حوصلگی

معادل ها در دیکشنری فارسی: ملال کسالت
  • 1.I started to eat too much out of boredom.
    1. در نتیجه ملالت [از روی بی‌حوصلگی] شروع به زیاده‌روی در خوردن [زیادی خوردن] کردم.
  • 2.They started quarreling out of sheer boredom.
    2. آنها تنها به‌خاطر بی‌حوصلگی شروع به جروبحث کردند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان