Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . دوران پسربچگی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
boyhood
/ˈbɔɪhʊd/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
دوران پسربچگی
1.boyhood memories
1. خاطرات پسر بچگی
2.He spent most of his boyhood with his grandparents.
2. او بیشتر دوران پسر بچگی اش را با پدربزرگ و مادربزرگش گذراند.
تصاویر
کلمات نزدیک
boyfriend
boyd
boycott
boyar
boy's school
boyish
boys in the backroom
boysenberry
bozo
bp
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان