[فعل]

to brainstorm

/ˈbreɪnˌstɔrm/
فعل گذرا
[گذشته: brainstormed] [گذشته: brainstormed] [گذشته کامل: brainstormed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 فکر روی هم گذاشتن هم فکری کردن، ایده پردازی کردن

  • 1.Let’s brainstorm some new ways to raise money.
    1. بیایید برای پیدا کردن راه های جدید پول جمع کردن، فکر های خود را روی هم بگذاریم.
توضیحاتی در رابطه با brainstorm
واژه brainstorm اشاره دارد به فکر کردن و چاره جویی در زمانی کوتاه برای حل مشکلی.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان