Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . فکر روی هم گذاشتن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to brainstorm
/ˈbreɪnˌstɔrm/
فعل گذرا
[گذشته: brainstormed]
[گذشته: brainstormed]
[گذشته کامل: brainstormed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
فکر روی هم گذاشتن
هم فکری کردن، ایده پردازی کردن
1.Let’s brainstorm some new ways to raise money.
1. بیایید برای پیدا کردن راه های جدید پول جمع کردن، فکر های خود را روی هم بگذاریم.
توضیحاتی در رابطه با brainstorm
واژه brainstorm اشاره دارد به فکر کردن و چاره جویی در زمانی کوتاه برای حل مشکلی.
تصاویر
کلمات نزدیک
brains
brainless
brainchild
brainbox
brain-dead
brainstorming
brainwash
brainwashing
brainwave
brainy
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان