[اسم]

brake

/breɪk/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ترمز

معادل ها در دیکشنری فارسی: ترمز
مترادف و متضاد curb damper impediment restraint
  • 1.She had no brakes on her bicycle.
    1. دوچرخه او ترمز نداشت.
  • 2.The driver suddenly put on his brakes.
    2. راننده ناگهان ترمز کرد.
[فعل]

to brake

/breɪk/
فعل ناگذر
[گذشته: braked] [گذشته: braked] [گذشته کامل: braked]

2 ترمز کردن ترمز گرفتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: ترمز کردن
مترادف و متضاد slow down stop
  • 1.I tried to brake but it was too late.
    1. تلاش کردم ترمز کنم اما خیلی دیر [شده] بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان