Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . ترمز
2 . ترمز کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
brake
/breɪk/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
ترمز
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ترمز
مترادف و متضاد
curb
damper
impediment
restraint
1.She had no brakes on her bicycle.
1. دوچرخه او ترمز نداشت.
2.The driver suddenly put on his brakes.
2. راننده ناگهان ترمز کرد.
[فعل]
to brake
/breɪk/
فعل ناگذر
[گذشته: braked]
[گذشته: braked]
[گذشته کامل: braked]
صرف فعل
2
ترمز کردن
ترمز گرفتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ترمز کردن
مترادف و متضاد
slow down
stop
1.I tried to brake but it was too late.
1. تلاش کردم ترمز کنم اما خیلی دیر [شده] بود.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
braiser
braise
brainy
brainsick
brainless
brake light
brake pedal
bramble
bramble bush
bran-new
کلمات نزدیک
braise
brainy
brainwave
brainwashing
brainwash
brake fluid
brake light
brake pad
brake pedal
braking distance
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان