Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . شاخه (رودخانه، درخت و...)
2 . شعبه
3 . رشته
4 . شاخهای از شجره خانوادگی
5 . منشعب شدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
branch
/bræntʃ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
شاخه (رودخانه، درخت و...)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
انشعاب
شاخ
شاخه
مترادف و متضاد
bough
limb
offshoot
1.Sophie was in the branches of a tree eating an apple.
1. "سوفی" روی شاخههای درخت بود و یک سیب میخورد.
the topmost/top branches
شاخههای بالایی
Birds often make nests in the top branches of the tree.
پرندگان اغلب روی شاخههای بالایی درخت لانه درست میکنند.
2
شعبه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
شعبه
مترادف و متضاد
department
division
section
subdivision
branch office
دفتر شعبه
I was told to call the branch office in New Orleans.
به من گفت که به دفتر شعبه در "نیو اورلئان" زنگ بزنم.
branch manager
مدیر شعبه
She's a branch manager.
او یک مدیر شعبه است.
to have a branch
شعبه داشتن
The bank has branches all over the country.
بانک در سرتاسر کشور شعبه دارد.
to work in a branch
در یک شعبه کار کردن
She now works in our Denver branch.
او اکنون در شعبه "دنور" ما کار میکند.
to open a branch
شعبه باز کردن/زدن
They’re planning to open a branch in St. Louis next year.
آنها قصد دارند سال آینده در "سنت لوئیس" یک شعبه بزنند.
3
رشته
معادل ها در دیکشنری فارسی:
شاخه
a branch of mathematics/physics/biology ...
یکی از رشتههای ریاضی/فیزیک/زیستشناسی و...
1. Immunology is a branch of biological science.
1. ایمنیشناسی یکی از رشتههای علوم زیستی است.
2. Statistics is a branch of mathematics.
2. آمار یک رشته از ریاضیات است.
4
شاخهای از شجره خانوادگی
1.I have come to appreciate the uniqueness of my mother's branch.
1. من متوجه منحصربهفرد بودن شاخه شجرهنامه مادرم شدم.
2.My uncle's branch of the family emigrated to Canada.
2. شاخه شجرهنامهای خانواده عمویم به کانادا مهاجرت کردند.
[فعل]
to branch
/bræntʃ/
فعل ناگذر
[گذشته: branched]
[گذشته: branched]
[گذشته کامل: branched]
صرف فعل
5
منشعب شدن
به چند شاخه تقسیم شدن
1.The accident happened where the road branches.
1. تصادف جایی اتفاق افتاد که جاده منشعب میشد.
to branch into something
به چند شاخه منشعب شدن
When you reach the village, the street branches into two.
وقتی به روستا برسید، خیابان به دو شاخه منشعب میشود.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
bran-new
bramble bush
bramble
brake pedal
brake light
branch off
branch out
branchia
branchlet
brand
کلمات نزدیک
bran
bramble
braking distance
brake pedal
brake pad
branch off
branch out
brand
brand name
brand new
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان