Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . نشان تجاری
2 . داغ (نشانه روی پوست حیوانات)
3 . نوع
4 . ویژگی بخصوصی به کسی نسبت دادن (منفی)
5 . نام تجاری دادن
6 . داغ زدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
brand
/brænd/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
نشان تجاری
برند
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مارک تجاری
مارک
brand of something
برند چیزی
1. the leading brand of detergent
1. برند پیشرو در مواد شوینده
2. What brand of detergent do you use?
2. چه برند شویندهای استفاده میکنی؟
brand leader/leading brand
برند تجاری پیشتاز
a leading brand such as Toshiba
یک برند تجاری پیشتاز مانند توشیبا
a popular/top brand
برند تجاری محبوب/برتر
It’s the most popular brand of tequila in Mexico.
این محبوبترین برند "تکیلا" در مکزیک است.
brand loyalty
وفاداری به برند
2
داغ (نشانه روی پوست حیوانات)
نشان
معادل ها در دیکشنری فارسی:
داغ
3
نوع
گونه
مترادف و متضاد
type
1.I don’t think Bertha would appreciate your particular brand of sympathy.
1. من فکر نمیکنم "برتا" از این نوع خاص همدردی تو خوشش بیاید.
an unorthodox brand of humor
نوع نامتعارف شوخطبعی [شوخی]
[فعل]
to brand
/brænd/
فعل گذرا
[گذشته: branded]
[گذشته: branded]
[گذشته کامل: branded]
صرف فعل
4
ویژگی بخصوصی به کسی نسبت دادن (منفی)
در نظر گرفتن، برچسب زدن، انگ زدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
انگ زدن
to brand somebody/something as something
به کسی/چیزی برچسب چیزی زدن
1. They were branded as liars and cheats.
1. به آنها برچسب دروغگو و متقلب بودن زدند.
2. You can’t brand all football supporters as hooligans.
2. شما نمیتوانید به همه طرفداران فوتبال برچسب اراذل و اوباش بزنید.
to brand somebody/something + noun/adj.
به کسی برچسب زدن + اسم/صفت
The newspapers branded her a hypocrite.
روزنامهها به او برچسب یک آدم دورو زدند.
5
نام تجاری دادن
to brand something
نام تجاری دادن
We want these local craftsmen to realize the benefits of branding these products.
ما میخواهیم این صنعتگران محلی فواید نام تجاری دادن به این محصولات را بدانند.
6
داغ زدن
داغ کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
داغ زدن
داغ کردن
نقره داغ کردن
[عبارات مرتبط]
branded
1. (کالای) برند
brand name
2. نام تجاری کالا
تصاویر
کلمات نزدیک
branch out
branch off
branch
bran
bramble
brand name
brand new
branded
branding
brandish
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان