[قید]

briefly

/ˈbriː.fli/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مختصراً به‌طور خلاصه

مترادف و متضاد concisely momentarily shortly at length
  • 1.The visiting professor spoke briefly at the faculty meeting.
    1. استاد مدعو مختصراً در جلسه هیئت‌علمی صحبت کرد.
  • 2.We chatted briefly about the weather.
    2. ما مختصراً درباره آب‌وهوا صحبت کردیم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان