[اسم]

bunch

/bʌntʃ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 (موی) خرگوشی

  • 1.As a little girl she wore her hair in bunches.
    1. وقتی که بچه بود موهایش را خرگوشی می‌بست.
  • 2.She wore her hair in bunches.
    2. او موهایش را خرگوشی می‌بست.

2 گروه تعداد

معادل ها در دیکشنری فارسی: دار و دسته دسته
مترادف و متضاد collection group set
  • 1.You're all a bunch of bums.
    1. همه شما تعدادی آدم لاابالی هستید.
a bunch of something/somebody
گروهی/تعدادی از چیزی/کسی
  • We were a pretty inexperienced bunch of people really.
    ما واقعا تعدادی آدم بی‌تجربه بودیم.

3 خوشه شاخه، دسته

معادل ها در دیکشنری فارسی: خوشه
a bunch of bananas/grapes...
یک خوشه موز/انگور
  • I bought a small bunch of bananas.
    من یک خوشه کوچک موز خریدم.
a bunch of flowers
یک دسته گل
  • She was given a huge bunch of flowers.
    به او یک دسته گل بزرگ داده شد.

4 خیلی

informal
مترادف و متضاد a lot
  • 1.Thanks a bunch!
    1. خیلی ممنون!
a bunch (of something)
خیلی (از چیزی)
  • I have a whole bunch of stuff to do this morning.
    من امروز صبح خیلی کار برای انجام دادن دارم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان