[عبارت]

bury one's head in the sand

/ˈbɛri wʌnz hɛd ɪn ðə sænd/

1 مثل کبک سر در برف فرو بردن نادیده گرفتن مشکلات

  • 1.His father always buries his head in the sand . He never wants to deal with any problems.
    1. پدر او همیشه سرش را مثل کبک در برف فرو می کند. او هیچوقت نمی خواهد با مشکلاتش مواجه شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان