[صفت]

bursting

/ˈbɜːrstɪŋ/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 در حال ترکیدن

  • 1.The wardrobe was bursting with piles of clothes.
    1. کمد لباس داشت از حجم زیاد لباس‌ها می‌ترکید.

2 پر از حس (غرور، هیجان و...)

  • 1.He was bursting with joy and excitement.
    1. او پر از حس شوق و هیجان بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان