Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . دفن کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to bury
/ˈber.i/
فعل گذرا
[گذشته: buried]
[گذشته: buried]
[گذشته کامل: buried]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
دفن کردن
دفن شدن، چال کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
به خاک سپردن
خاک کردن
دفن کردن
مترادف و متضاد
earth up
entomb
inter
exhume
1.His father was buried in the churchyard.
1. پدرش در حیاط کلیسا دفن شده بود.
2.I buried my dog in the yard.
2. من سگم را در حیاط دفن کردم.
3.She wants to be buried next to her mother.
3. او میخواهد در کنار مادرش دفن شود.
4.The dog buried the bone in the yard.
4. آن سگ استخوان را در حیاط چال کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
burundi
burton
bursting
burst out
burst its banks
bury one's head in the sand
bus
bus driver
bus lane
bus pass
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان