[فعل]

to bury

/ˈber.i/
فعل گذرا
[گذشته: buried] [گذشته: buried] [گذشته کامل: buried]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دفن کردن دفن شدن، چال کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: به خاک سپردن خاک کردن دفن کردن
مترادف و متضاد earth up entomb inter exhume
  • 1.His father was buried in the churchyard.
    1. پدرش در حیاط کلیسا دفن شده بود.
  • 2.I buried my dog in the yard.
    2. من سگم را در حیاط دفن کردم.
  • 3.She wants to be buried next to her mother.
    3. او می‌خواهد در کنار مادرش دفن شود.
  • 4.The dog buried the bone in the yard.
    4. آن سگ استخوان را در حیاط چال کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان