Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . محاسبه کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to calculate
/ˈkælkjəˌleɪt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: calculated]
[گذشته: calculated]
[گذشته کامل: calculated]
صرف فعل
1
محاسبه کردن
حساب کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
چرتکه انداختن
حساب کردن
محاسبه کردن
مترادف و متضاد
assess
compute
estimate
work out
1.I used an abacus to calculate my average.
1. من از چرتکه برای محاسبه معدلم استفاده کردم.
2.In order to see how expensive the car was, the buyer calculated the tax and other charges.
2. خریدار برای اینکه ببیند ماشین چقدر پرهزینه است مالیات و سایر مخارج را محاسبه کرد.
3.The cook had to calculate the number of diners to see whether he could decrease his order for meat.
3. آشپز میبایست تعداد مهمانها را حساب کند تا ببیند آیا میتواند سفارش گوشت را کمتر کند.
تصاویر
کلمات نزدیک
calcium
calcify
calcification
calcareous
calcaneus
calculated
calculated risk
calculating
calculation
calculator
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان