[اسم]

chain

/tʃeɪn/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 زنجیر

معادل ها در دیکشنری فارسی: زنجیر زنجیری
مترادف و متضاد fetters shackles
  • 1.She wore a gold chain around her neck.
    1. او دور گردنش زنجیر طلا انداخته بود.
a bicycle chain
زنجیر دوچرخه
in chain
در غل و زنجیر
  • The hostages were kept in chains.
    گروگان‌ها در غل و زنجیر نگه‌داری می‌شدند.

2 زنجیره

معادل ها در دیکشنری فارسی: زنجیره زنجیره‌ای
مترادف و متضاد group multiple shop multiple store
a chain store
فروشگاه زنجیره‌ای

3 سلسله زنجیره

معادل ها در دیکشنری فارسی: سلسله
مترادف و متضاد sequence series succession
  • 1.His arrival set off a surprising chain of events.
    1. آمدن او سلسله‌ای از رویدادهای شگفت‌آوری را آغاز کرد.
a chain reaction
واکنش زنجیره‌ای
[فعل]

to chain

/tʃeɪn/
فعل گذرا
[گذشته: chained] [گذشته: chained] [گذشته کامل: chained]

4 زنجیر کردن

  • 1.He chained his bicycle to a tree.
    1. او دوچرخه اش را به درختی زنجیر کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان