[اسم]

character

/ˈkær.ɪk.tər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 شخصیت کاراکتر (در فیلم، آثار ادبی و تاریخی و ...)

معادل ها در دیکشنری فارسی: پرسناژ
مترادف و متضاد dramatis personae persona role
  • 1.The main character is played by Nicole Kidman.
    1. شخصیت اصلی توسط "نیکول کیدمن" بازی می‌شود.
  • 2.The story revolves around three main characters.
    2. داستان بر محور سه شخصیت اصلی می‌چرخد [بر مبنای سه شخصیت اصلی است].

2 شخصیت

معادل ها در دیکشنری فارسی: خصلت نهاد سیرت شخصیت
مترادف و متضاد attributes nature personality temperament
to have a strong/weak character
شخصیت قوی/ضعیف داشتن
  • She, too, had a strong character and was not going to give up that easily.
    او نیز شخصیتی قوی داشت و قرار نبود که به این راحتی تسلیم شود.
character traits/defects
ویژگی‌ها/نقص‌های شخصیتی
  • Running away was her character trait.
    فرارکردن نقص شخصیتی او بود.
to be in someone's character to be something
در شخصیت کسی چیزی بودن
  • It's not in his character to be jealous.
    حسود بودن در شخصیت او نیست.
توضیحاتی در رابطه با character
این واژه در این مفهوم معمولا به شکل مفرد به کار می‌رود.

3 آدم جالب شخصیت دوست‌داشتنی

  • 1.There were some really characters hanging around the bar.
    1. چند شخصیت واقعا دوست‌داشتنی در بار می‌چرخیدند.
  • 2.Your grandmother is a real character.
    2. مادربزرگت واقعا شخصیت دوست‌داشتنی است.

4 حرف الفبا

معادل ها در دیکشنری فارسی: حرف نویسه
  • 1.That URL contained non-standard characters like question marks.
    1. آن آدرس وب‌سایت شامل حروف الفبای غیر استانداردی نظیر علامت‌های سوال می‌شد.
Chinese characters
حروف الفبای چینی
  • These are the Chinese characters meaning ‘wind’ and ‘water’.
    این‌ها حروف الفبای چینی به معنی "باد" و "آب" هستند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان