Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . آدم ترسو
2 . چیز بیارزش
3 . ناچیز
4 . بیارزش
5 . بزدل
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
chickenshit
/ˈʧɪkən ʃɪt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
آدم ترسو
informal
offensive
مترادف و متضاد
coward
1.She is such a chickenshit.
1. او آدم خیلی ترسویی است.
2.What a chickenshit.
2. عجب آدم ترسویی.
2
چیز بیارزش
آشغال
culturally sensitive
informal
مترادف و متضاد
rubbish
1.Don't waste your time on that chickenshit.
1. وقتت را برای آن چیز بیارزش تلف نکن.
[صفت]
chickenshit
/ˈʧɪkən ʃɪt/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more chickenshit]
[حالت عالی: most chickenshit]
3
ناچیز
کم، کوچک
culturally sensitive
informal
مترادف و متضاد
insignificant
trivial
1.My boss pays me chickenshit wages.
1. رئیسم حقوق ناچیزی به من میدهد.
4
بیارزش
بیاهمیت، مزخرف
culturally sensitive
informal
مترادف و متضاد
bullshit
unimportant
worthless
1.I'm tired of her chickenshit excuses.
1. از بهانههای مزخرفش خسته شدم.
2.Oh, don't believe anything you hear from them—it's all just chickenshit rumors.
2. اوه،هیچکدام از حرفهایی را که از آنها میشنوی باور نکن؛ تمامش فقط شایعات بیارزش است.
5
بزدل
ترسو
مترادف و متضاد
chicken-hearted
cowardly
1.I knew he was too chickenshit to climb up here with me!
1. من میدانستم که برای بالا آمدن از اینجا با من، زیادی بزدل است!
تصاویر
کلمات نزدیک
chickenpox
chicken stir-fry
chicken pox
chicken out
chicken feed
chickpea
chicory
chide
chief
chief claim to fame
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان