Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . محکم کردن
2 . قفل چرخ بستن (به اتومبیل)
3 . گیره
4 . قفل چرخ (اتومبیل)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to clamp
/klæmp/
فعل گذرا
[گذشته: clamped]
[گذشته: clamped]
[گذشته کامل: clamped]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
محکم کردن
محکم بستن، محکم گذاشتن
1.A heavy iron chain was clamped around his wrists.
1. یک زنجیر آهنی سنگین دور مچش محکم (بسته) شده بود.
2.He clamped his hand over her mouth.
2. او دستهایش را محکم روی دهان او گذاشت.
2
قفل چرخ بستن (به اتومبیل)
1.Her car had been clamped.
1. به ماشین او قفل چرخ بسته شده بود.
[اسم]
clamp
/klæmp/
قابل شمارش
3
گیره
بست
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بست
گیره
1.A clamp holds the pieces of wood at right angles.
1. یک گیره قطعات چوب را در زوایای قائم نگه میدارد.
4
قفل چرخ (اتومبیل)
مترادف و متضاد
wheel clamp
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
clamorous
clamber
clamant
clam up
clam chowder
clamp down on
clams
clandestine
clandestinely
clap
کلمات نزدیک
clamorous
clamor
clammy
clamber
clambake
clamp down
clampdown
clamshell
clan
clandestine
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان