[فعل]

to clamp

/klæmp/
فعل گذرا
[گذشته: clamped] [گذشته: clamped] [گذشته کامل: clamped]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 محکم کردن محکم بستن، محکم گذاشتن

  • 1.A heavy iron chain was clamped around his wrists.
    1. یک زنجیر آهنی سنگین دور مچش محکم (بسته) شده بود.
  • 2.He clamped his hand over her mouth.
    2. او دست‌هایش را محکم روی دهان او گذاشت.

2 قفل چرخ بستن (به اتومبیل)

  • 1.Her car had been clamped.
    1. به ماشین او قفل چرخ بسته شده بود.
[اسم]

clamp

/klæmp/
قابل شمارش

3 گیره بست

معادل ها در دیکشنری فارسی: بست گیره
  • 1.A clamp holds the pieces of wood at right angles.
    1. یک گیره قطعات چوب را در زوایای قائم نگه می‌دارد.

4 قفل چرخ (اتومبیل)

مترادف و متضاد wheel clamp
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان