[اسم]

clog

/klɔːɡ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کفش چوبی کفش پاشنه چوبی

  • 1.A pair of clogs
    1. یک جفت کفش چوبی
[فعل]

to clog

/klɔːɡ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: clogged] [گذشته: clogged] [گذشته کامل: clogged]

2 مسدود کردن بند آوردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: مسدود کردن
  • 1.Eating too much fat causes your arteries to clog.
    1. خوردن بیش از حد چربی باعث مسدود شدن رگ می شود.
  • 2.The roads are clogged with holiday traffic.
    2. جاده ها به خاطر ترافیک تعطیلات مسدود شده است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان