فعل close به معنای "بستن" یعنی چیزی را در موقعیتی قرار دهید که جای باز را پوشش دهد و اجازه ورود و خروج کسی یا چیزی را ندهد. مثلا:
"?Could you close the door please" (میتوانی لطفاً در را ببندی؟)
- برخی اوقات فعل close معنای بستن چیزی و برگرداندن آن چیز به موقعیت قبلش میدهد. برخی اوقات فعل close در این مفهوم با حرف اضافه up میآید. مثلا:
"to close a book" (بستن کتاب)
"to close an umbrella" (بستن چتر)
ما بین ساعت یک و دو برای (صرف) ناهار تعطیل میکنیم.
to close something (for something)
چیزی را (به منظور چیزی) تعطیل کردن/بستن
1.
The army took control of the government and closed the border.
1.
ارتش، کنترل دولت را بهدست گرفت و مرز را بست.
2.
The museum has been closed for renovation.
2.
موزه به منظور بازسازی بسته شدهاست.
to close something (to somebody/something)
چیزی را (برای کسی/چیزی) بستن
1.
The gallery will be closed to the public on December 16.
1.
آن گالری، شانزده دسامبر برای عموم بسته خواهد بود.
2.
The road was closed to traffic for two days.
2.
آن جاده به مدت دو روز برای رفتوآمد بسته بود.
کاربرد فعل close به معنای تعطیل کردن
فعل close وقتی برای مغازه، فروشگاه، شرکت یا هر نوع موسسه تجاری دیگر استفاده میشود؛ یعنی آن مکان فعالیتی ندارد و موقتا در دسترس نیست. مثلا:
" The museum has been closed for renovation" (موزه برای بازسازی بسته شدهاست.)
"?What time does the bank close" (بانک چه ساعتی بسته میشود؟)
مترادف و متضاد
adjacent
neighboring
distant
far
remote
to get close to somebody/something
به کسی/چیزی نزدیک شدن
Don't get too close to the dog, Rosie.
زیاد به سگ نزدیک نشو، "رزی".
close to something/sometime
به چیزی/به زمانی نزدیک بودن
1.
His house is close to the sea.
1.
خانه او نزدیک دریا است.
2.
It was close to lunchtime when we arrived.
2.
نزدیک به وقت نهار بود زمانی که ما رسیدیم.
3.
We live close to the train station.
3.
ما نزدیک ایستگاه قطار [راهآهن] زندگی میکنیم.
close together
نزدیک به هم
1.
The two buildings are close together.
1.
دو تا ساختمان نزدیک به هم هستند.
2.
Their birthdays are very close together.
2.
تولدهای آنها خیلی نزدیک به هم است.
to be close to something/doing something
نزدیک به چیزی/انجام کاری بودن
1.
He was close to tears.
1.
نزدیک بود اشکش دربیاید.
2.
His feeling for her was close to hatred.
2.
احساسش به او نزدیک به تنفر بود.
3.
She knew she was close to death.
3.
او میدانست که به مرگ نزدیک است.
4.
The new library is close to completion.
4.
کتابخانه جدید نزدیک به تکمیل است.
5.
The total was close to 20% of the workforce.
5.
مجموع، نزدیک به 20 درصد نیروی کار بود.
6.
We are close to signing the agreement.
6.
ما به امضای توافقنامه نزدیک شدهایم.
close resemblance
شباهت نزدیک
There's a close resemblance.
شباهت نزدیکی وجود دارد.
کاربرد صفت close به معنای نزدیک
صفت close به معنای نزدیک برای اشاره به دو چیز که در زمان و مکان فاصله بسیار کمی دارند، استفاده میشود. برخی اوقات صفت close همراه با حرف اضافه to میآید. مثلا:
".Our new house is close to the school" (خانه جدید ما نزدیک مدرسه است.)
"I had no idea the beach was so close" (من اصلاً نمیدانستم ساحل آنقدر نزدیک است.)
برخی اوقات برای نشان دادن مفهوم "نزدیک بودن" صفت close همراه با حرف اضافه together میآید. مثلا:
".The two buildings are close together" (دو ساختمان به هم نزدیک هستند.)
1.
Her relationship isn't good with her father, but she's very close to her mother.
1.
رابطه او با پدرش خوب نیست، اما با مادرش بسیار صمیمی است.
2.
My brother and I have become much closer over the years.
2.
من و برادرم طی سالها خیلی به هم نزدیکتر شدهایم.
close friend
دوست صمیمی
Mira is one of my closest friends.
"مایرا" یکی از صمیمیترین دوستان من است.
to keep in close contact/touch
ارتباط نزدیک داشتن
1.
She has kept in close contact with the victims' families.
1.
او ارتباط نزدیکی با خانوادههای قربانیان داشته است.
2.
We keep in close touch with the police.
2.
ما ارتباط نزدیکی با پلیس داریم.
کاربرد صفت close به معنای صمیمی
صفت close به معنای "صمیمی" به افرادی اطلاق میشود که آنها را برای مدتی طولانی و خیلی خوب میشناسید و بسیار دوستشان دارید و با آنها احساس راحتی میکنید. مثلا:
".She and her father are very close" (او و پدرش خیلی با هم صمیمی هستند.)
".We're a very close family" (ما خانوادهای خیلی صمیمی هستیم.)
صفت close به معنای "نزدیک" به خویشاوندان درجه یک نیز اشاره میکند. مثلا:
".The groom and his close family took their places" (داماد و فامیلهای درجه یکش سر جای خود نشستند.)
7
تنگاتنگ (مسابقه)
نزدیک (رقابت و...)
1.I think it's going to be close.
1.
به نظرم خیلی تنگاتنگ خواهد بود.
a close contest/match/election/finish
یک رقابت/مسابقه/انتخابات/نتیجه تنگاتنگ [نزدیک]
It was a very close finish.
نتیجه بسیار نزدیکی بود.
to come in a close second
با اختلاف کم دوم شدن
Our team came in a close second.
تیم ما با اختلاف کم دوم شد.
to be too close to call
برای پیشبینی زیادی تنگاتنگ بودن [غیرقابل پیشبینی بودن]
The result is going to be too close to call.
نتیجه، غیرقابل پیشبینی خواهد بود.
8
دقیق
مترادف و متضاد
careful
close look/attention
نگاه/توجه دقیق
1.
Pay close attention to what I am telling you.
1.
به چیزهایی که دارم به شما میگویم، دقیق [بهدقت] توجه کنید.