[صفت]

clumsy

/ˈklʌmzi/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: clumsier] [حالت عالی: clumsiest]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دست و پا چلفتی

معادل ها در دیکشنری فارسی: دست و پا چلفتی
مترادف و متضاد awkward
  • 1.His clumsy fingers couldn't untie the knot.
    1. انگشتان چلفتی اش نمی توانستند گره را باز کنند.
  • 2.I split your coffee. Sorry—that was clumsy of me.
    2. من قهوه شما را ریختم. ببخشید- به خاطر دست و پا چلفتی بودن من است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان