[فعل]

to collapse

/kəˈlæps/
فعل ناگذر
[گذشته: collapsed] [گذشته: collapsed] [گذشته کامل: collapsed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 فرو ریختن (ناگهانی) فرو پاشیدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: فرو ریختن
مترادف و متضاد come apart fall down give way hold up
  • 1.A heavy flood caused the bridge to collapse.
    1. سیلی سنگین باعث فرو ریختن پل شد.
  • 2.The roof had collapsed long ago.
    2. سقف مدت‌ها قبل فرو ریخته بود.

2 (به شدت) سقوط کردن افت کردن

مترادف و متضاد reduce increase
  • 1.Share prices collapsed after news of poor trading figures.
    1. ارزش سهام پس از خبر آمار ضعیف خرید و فروش به شدت سقوط کرد.
  • 2.There were fears that property prices would collapse.
    2. نگرانی‌هایی وجود دارد که قیمت ملک سقوط کند.

3 غش کردن از حال رفتن

مترادف و متضاد faint lose consciousness pass out
  • 1.He collapsed and died of a heart attack.
    1. او غش کرد و در اثر حمله قلبی فوت کرد.
  • 2.He collapsed with a heart attack while he was dancing.
    2. او موقع رقصیدن به خاطر سکته قلبی غش کرد.
[اسم]

collapse

/kəˈlæps/
قابل شمارش

4 سقوط شدید (قیمت)

مترادف و متضاد crumbling sudden fall
the collapse of share prices
سقوط شدید ارزش سهام

5 فروپاشی اضمحلال

معادل ها در دیکشنری فارسی: اضمحلال هلاکت فروپاشی
مترادف و متضاد breakdown disintegration failure
  • 1.A poor economy has caused the collapse of thousands of small businesses.
    1. اقتصاد ضعیف موجب فروپاشی هزاران کسب‌وکار کوچک شده‌است.
mental collapse
فروپاشی روانی
on the brink of collapse
در معرض فروپاشی
the economic collapse
فروپاشی اقتصادی
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان