[فعل]

to collect

/kəˈlekt/
فعل گذرا
[گذشته: collected] [گذشته: collected] [گذشته کامل: collected]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 جمع‌آوری کردن جمع کردن

مترادف و متضاد accumulate gather distribute squander
to collect something
چیزی جمع‌آوری کردن [از چیزی کلکسیون داشتن]
  • So when did you start collecting antique glass?
    خب از کی شروع به جمع‌آوری کردن لیوان‌های آنتیک کردید؟
to collect data/evidence/information
داده/مدرک/اطلاعات جمع‌آوری کردن
to collect money (for something)
(برای چیزی) پول جمع کردن
  • We're collecting money for the homeless.
    ما داریم برای بی‌خانمان‌ها پول جمع می‌کنیم.

2 گرفتن تحویل گرفتن

مترادف و متضاد pick up
to collect rent/debts/tax ...
اجاره/بدهی/مالیات و... گرفتن
  • He came to collect his money.
    او آمد تا پولش را بگیرد.
to collect something from someplace
چیزی را از جایی تحویل گرفتن
  • Please don't forget to collect your baggage from the baggage reclaim.
    لطفاً فراموش نکنید که چمدان‌های خود را از محل تحویل چمدان [بار] بگیرید.
to collect something from somebody/something
چیزی از کسی/چیزی گرفتن
  • Samples were collected from over 200 patients.
    از بیش از 200 بیمار نمونه (آزمایش) گرفته شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان