[فعل]

to come through

/kˈʌm θɹˈuː/
فعل ناگذر
[گذشته: came through] [گذشته: came through] [گذشته کامل: come through]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 رسیدن (پیغام یا تماس) به‌دست آمدن

  • 1.A message is just coming through.
    1. یک پیغام همین الان دارد می‌رسد.

2 بهبود یافتن (بعد از بیماری) جان سالم به‌دربردن

مترادف و متضاد survive
  • 1.With such a weak heart she was lucky to come through the operation.
    1. با چنین قلب ضعیفی، او شانس آورد که بعد از جراحی بهبود یافت.

3 موفق شدن از عهده برآمدن

  • 1.We were worried she wouldn't be able to handle it, but she came through in the end.
    1. ما نگران بودیم نتواند قضیه را مدیریت کند، اما در آخر موفق شد [از عهده‌اش برآمد].
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان