[فعل]

to come to

/kʌm tu/
فعل گذرا
[گذشته: came to] [گذشته: came to] [گذشته کامل: come to]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 رسیدن (قیمت) شدن

  • 1.their bill came to $17.50.
    1. صورت‌حساب آنها به 17.50 دلار رسید [صورت‌حساب آنها 17.50 دلار شد].

2 رسیدن

مترادف و متضاد arrive reach
to come to an agreement
به توافق رسیدن
  • The two sides have finally come to agreement.
    دو طرف بالاخره به توافق رسیدند.
to come to an end
به پایان رسیدن
  • The war finally came to an end in 2005.
    جنگ بالاخره در سال 2005 به پایان رسید.

3 بهوش آمدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: به هوش آمدن
  • 1.When he came to, he was lying on the floor.
    1. وقتی بهوش آمد، روی زمین افتاده بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان