[فعل]

to come up

/kʌm ʌp/
فعل ناگذر
[گذشته: came up] [گذشته: came up] [گذشته کامل: come up]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 به‌طرف کسی رفتن

مترادف و متضاد approach
to come up to somebody
به‌طرف کسی آمدن
  • 1. A young girl came up to me and asked for money.
    1. یک دختر جوان به‌طرف من آمد و تقاضای پول کرد.
  • 2. One of the teachers came up and started talking to me.
    2. یکی از معلم‌ها به‌طرف من آمد و شروع به حرف زدن با من کرد.

2 مطرح شدن ذکر شدن

مترادف و متضاد discuss mention
  • 1.The subject came up in conversation.
    1. آن موضوع در مکالمه مطرح شد.
  • 2.What points came up at the meeting?
    2. چه نکاتی در آن جلسه مطرح شد؟

3 طلوع کردن (خورشید و ماه) بالا آمدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: بالا آمدن
مترادف و متضاد rise
  • 1.I couldn't watch the sun come up.
    1. من نتوانستم طلوع خورشید را تماشا کنم.
  • 2.We watched the sun come up over the ocean.
    2. ما طلوع خورشید بر فراز اقیانوس را تماشا کردیم.

4 فرارسیدن آمدن

مترادف و متضاد arrive
  • 1.Final exams are coming up next month.
    1. امتحانات نهایی ماه دیگر فرا می‌رسند.
  • 2.Her birthday is coming up soon.
    2. تولدش زود فرامی‌رسد [می‌آید].

5 (به ایده‌ای) رسیدن فکر (چیزی را) کردن، به‌دست آوردن

مترادف و متضاد produce think of
to come up with something
به (ایده‌ای) رسیدن/چیزی به‌دست آوردن
  • 1. How can you come up with such brilliant ideas?
    1. چطور می‌توانی به چنین ایده‌های زیرکانه‌ای برسی [چطور می‌توانی فکر چنین ایده‌های زیرکانه‌ای را بکنی]؟
  • 2. How soon can you come up with the money?
    2. چقدر زود می‌توانی پول را به‌دست بیاوری [جور کنی]؟

6 اتفاق افتادن پیش آمدن

مترادف و متضاد happen occur
  • 1.I’m going to be late tonight, something’s come up at work.
    1. امشب دیر خواهم کرد، سر کار اتفاقی افتاده‌است.
  • 2.If some work comes up, you should take it.
    2. اگر موقعیت شغلی پیش بیاید، باید قبولش کنی.

7 نمایش داده شدن ظاهر شدن

to come up on something
روی/در چیزی نمایش داده شدن
  • 1. Did it come up on TV?
    1. آیا در تلویزیون نمایش داده شد؟
  • 2. The images came up on the screen.
    2. تصاویر روی صفحه (مانیتور) نمایش داده شد.

8 مواجه شدن (با یک مشکل) روبه‌رو شدن

مترادف و متضاد face meet
to come up against something
با چیزی مواجه شدن
  • 1. I'd come up against this kind of problem before.
    1. قبلا با این نوع مشکل مواجه شده بودم.
  • 2. She came up against a lot of sexism in her first engineering job.
    2. او در اولین شغل مهندسی‌اش با تبعیض جنسیتی زیادی مواجه شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان