Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . جدا شدن
2 . ترک کردن
3 . موفقیتآمیز بودن
4 . اتفاق افتادن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to come off
/kʌm ɔf/
فعل ناگذر
[گذشته: came off]
[گذشته: came off]
[گذشته کامل: come off]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
جدا شدن
در آمدن
1.One of the wagon wheels came off.
1. یکی از چرخهای آن واگن جدا شد.
2.The handle has come off.
2. (آن) دستگیره در آمده است.
2
ترک کردن
کنار گذاشتن
1.I've tried to get him to come off the tranquillizers.
1. من سعی کردم کاری کنم او مصرف آرامبخش را ترک کند.
3
موفقیتآمیز بودن
informal
1.His attempt to impress us all didn't quite come off.
1. تلاش او برای تحتتأثیر قرار دادن ما زیاد موفقیتآمیز نبود.
2.They had wanted it to be a surprise but the plan didn't come off.
2. آنها میخواستند غافلگیری باشد، اما برنامهشان موفقیتآمیز نبود.
4
اتفاق افتادن
رخ دادن
informal
مترادف و متضاد
happen
take place
1.Did the meeting you were planning ever come off?
1. آیا آن جلسهای که داشتی برنامهریزی میکردی اتفاق افتاد [برگزار شد]؟
2.Did the trip to Rome ever come off?
2. آیا سفر به روم رخ داد؟
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
come naturally to
come into
come in for
come in
come hot on the heels of
come off it
come off worst
come on
come out
come out in the wash
کلمات نزدیک
come of
come naturally
come into view
come into sight
come into effect
come off it
come on everybody! it's time for lunch.
come on
come out
come out of my shell
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان