Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . بهطرف کسی رفتن
2 . مطرح شدن
3 . طلوع کردن (خورشید و ماه)
4 . فرارسیدن
5 . (به ایدهای) رسیدن
6 . اتفاق افتادن
7 . نمایش داده شدن
8 . مواجه شدن (با یک مشکل)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to come up
/kʌm ʌp/
فعل ناگذر
[گذشته: came up]
[گذشته: came up]
[گذشته کامل: come up]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
بهطرف کسی رفتن
مترادف و متضاد
approach
to come up to somebody
بهطرف کسی آمدن
1. A young girl came up to me and asked for money.
1. یک دختر جوان بهطرف من آمد و تقاضای پول کرد.
2. One of the teachers came up and started talking to me.
2. یکی از معلمها بهطرف من آمد و شروع به حرف زدن با من کرد.
2
مطرح شدن
ذکر شدن
مترادف و متضاد
discuss
mention
1.The subject came up in conversation.
1. آن موضوع در مکالمه مطرح شد.
2.What points came up at the meeting?
2. چه نکاتی در آن جلسه مطرح شد؟
3
طلوع کردن (خورشید و ماه)
بالا آمدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بالا آمدن
مترادف و متضاد
rise
1.I couldn't watch the sun come up.
1. من نتوانستم طلوع خورشید را تماشا کنم.
2.We watched the sun come up over the ocean.
2. ما طلوع خورشید بر فراز اقیانوس را تماشا کردیم.
4
فرارسیدن
آمدن
مترادف و متضاد
arrive
1.Final exams are coming up next month.
1. امتحانات نهایی ماه دیگر فرا میرسند.
2.Her birthday is coming up soon.
2. تولدش زود فرامیرسد [میآید].
5
(به ایدهای) رسیدن
فکر (چیزی را) کردن، بهدست آوردن
مترادف و متضاد
produce
think of
to come up with something
به (ایدهای) رسیدن/چیزی بهدست آوردن
1. How can you come up with such brilliant ideas?
1. چطور میتوانی به چنین ایدههای زیرکانهای برسی [چطور میتوانی فکر چنین ایدههای زیرکانهای را بکنی]؟
2. How soon can you come up with the money?
2. چقدر زود میتوانی پول را بهدست بیاوری [جور کنی]؟
6
اتفاق افتادن
پیش آمدن
مترادف و متضاد
happen
occur
1.I’m going to be late tonight, something’s come up at work.
1. امشب دیر خواهم کرد، سر کار اتفاقی افتادهاست.
2.If some work comes up, you should take it.
2. اگر موقعیت شغلی پیش بیاید، باید قبولش کنی.
7
نمایش داده شدن
ظاهر شدن
to come up on something
روی/در چیزی نمایش داده شدن
1. Did it come up on TV?
1. آیا در تلویزیون نمایش داده شد؟
2. The images came up on the screen.
2. تصاویر روی صفحه (مانیتور) نمایش داده شد.
8
مواجه شدن (با یک مشکل)
روبهرو شدن
مترادف و متضاد
face
meet
to come up against something
با چیزی مواجه شدن
1. I'd come up against this kind of problem before.
1. قبلا با این نوع مشکل مواجه شده بودم.
2. She came up against a lot of sexism in her first engineering job.
2. او در اولین شغل مهندسیاش با تبعیض جنسیتی زیادی مواجه شد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
come under
come together
come to terms with
come to nothing
come to light
come up in the world
come up roses
come up to
come up trumps
come up with the goods
کلمات نزدیک
come unstuck
come under scrutiny
come under fire
come under attack
come under
come with
come-on
comeback
comedian
comedic
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان