[فعل]

to complain

/kəmˈpleɪn/
فعل ناگذر
[گذشته: complained] [گذشته: complained] [گذشته کامل: complained]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 شکایت کردن اعتراض کردن

مترادف و متضاد object to protest
to complain (to somebody) about/of something
(به کسی) درباره/در باب چیزی شکایت کردن
  • Lots of people have complained about the noise.
    افراد زیادی درباره [به‌خاطر] صدا شکایت کرده‌اند.
to complain that…
اعتراض کردن که...
  • He complained that he had been unfairly treated.
    او اعتراض کرد [داشت] که غیرمنصفانه با او رفتار شده‌است.
to complain + speech
اعتراض کردن + نقل قول
  • ‘It's not fair,’ she complained.
    او اعتراض کرد: «این منصفانه نیست.»

2 اظهار ناراحتی کردن (از درد، بیماری و...)

to complain of something
اظهار ناراحتی کردن از چیزی
  • She complained of a headache and left early.
    او از (داشتن) سردرد اظهار ناراحتی کرد و زود رفت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان