[اسم]

concomitant

/ˌkɑnˈkɑmətənt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ملازم همراه

مترادف و متضاد accompanying attending
  • 1.some of us look on pain and illness as concomitants of the stresses of living.
    1. برخی از ما درد و بیماری را همراه استرس های زندگی، در نظر می گیریم.
  • 2.the necessary concomitants
    2. ملازمات ضروری
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان