[فعل]

to concoct

/kənˈkɑːkt/
فعل گذرا
[گذشته: concocted] [گذشته: concocted] [گذشته کامل: concocted]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 از خود درآوردن درست کردن، اختراع کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: به هم بافتن
مترادف و متضاد cook up devise invent make up
  • 1.She concocted some elaborate story to explain her absence.
    1. او داستانی با جزئیات از خود درآورد تا غیبتش را توضیح دهد.
  • 2.The soup was concocted from up to a dozen different kinds of fish.
    2. سوپ از بیش از 12 نوع ماهی مختلف درست شده بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان