[فعل]

to constrain

/kənˈstreɪn/
فعل گذرا
[گذشته: constrained] [گذشته: constrained] [گذشته کامل: constrained]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 محدود کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: محدود کردن
مترادف و متضاد compel force restrain restrict
  • 1.agricultural development is considerably constrained by climate.
    1. توسعه کشاورزی به میزان چشمگیری توسط آب و هوا محدود شده است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان