[فعل]

to constrict

/kənˈstrɪkt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: constricted] [گذشته: constricted] [گذشته کامل: constricted]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 جمع کردن منقبض کردن، محدود کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: محدود کردن
مترادف و متضاد bind limit squeeze
  • 1.constricting rules and regulations
    1. قوانین و مقررات محدود کننده
  • 2.Her throat constricted and she swallowed hard.
    2. او وقتی غذا را به سختی قورت داد گلویش منقبض شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان