Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . جمع کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to constrict
/kənˈstrɪkt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: constricted]
[گذشته: constricted]
[گذشته کامل: constricted]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
جمع کردن
منقبض کردن، محدود کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
محدود کردن
مترادف و متضاد
bind
limit
squeeze
1.constricting rules and regulations
1. قوانین و مقررات محدود کننده
2.Her throat constricted and she swallowed hard.
2. او وقتی غذا را به سختی قورت داد گلویش منقبض شد.
تصاویر
کلمات نزدیک
constraint
constrained
constrain
constitutionally
constitutionality
constricted
constriction
construct
constructed
construction
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان