[فعل]

to correspond

/ˌkɔrəˈspɑnd/
فعل ناگذر
[گذشته: corresponded] [گذشته: corresponded] [گذشته کامل: corresponded]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مطابقت داشتن مشابه بودن، برابر بودن

معادل ها در دیکشنری فارسی: همخوانی داشتن مطابق بودن
  • 1.This ideal model does not correspond to the facts.
    1. این نمونه ایده‌آل با حقایق مطابقت ندارد.

2 مکاتبه کردن نامه ردوبدل کردن

مترادف و متضاد communicate
  • 1.He met Wordsworth in 1795 and corresponded with him thereafter.
    1. او "وردزورث" را در سال 1795 دید و از آن پس با او نامه ردوبدل کرد.
  • 2.They had corresponded ever since the war.
    2. آن‌ها از زمان جنگ مکاتبه [نامه‌نگاری] کرده بودند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان