[فعل]

to cram

/kræm/
فعل گذرا
[گذشته: crammed] [گذشته: crammed] [گذشته کامل: crammed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 چپاندن به‌زور جا کردن، پر کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: آکندن چپاندن
  • 1.He crammed eight people into his car.
    1. او هشت نفر را به‌زور در خودرویش جا کرد.
  • 2.She crammed her clothes into a bag.
    2. او لباس‌هایش را درون کیفی [ساکی] چپاند.

2 خرخوانی کردن خود را برای امتحان آماده کردن (باعجله و در زمانی کوتاه)

معادل ها در دیکشنری فارسی: خر زدن
  • 1.He stayed up all night cramming for his biology exam.
    1. او تمام شب را بیدار ماند تا برای امتحان زیست‌شناسی‌اش خرخوانی کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان