[اسم]

crony

/ˈkroʊni/
قابل شمارش
[جمع: cronies]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 رفیق جون جونی دوست صمیمی

معادل ها در دیکشنری فارسی: همدم
  • 1.He was playing cards with his cronies.
    1. او داشت با دوستان صمیمی اش کارت بازی می کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان