[اسم]

cross

/krɔːs/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 علامت ضربدر

to put/place a cross
علامت ضربدر زدن/گذاشتن
  • 1. I've put a cross on the map to show where the hotel is.
    1. من روی نقشه یک علامت ضربدر گذاشته‌ام تا نشان دهم که هتل کجاست.
  • 2. Put a cross next to the name of the person you are voting for.
    2. یک علامت ضربدر کنار نام کسی که به او رای می‌دهی بگذار.
کاربرد واژه cross به معنای علامت ضربدر
واژه cross در این کاربرد به معنای یک نشانه و علامتی است که از دو خط راست که یکدیگر را قطع می‌کنند درست شده است (X یا +). در بیشتر موارد منظور از cross علامت (X) است که روی برگه سوالات برای انتخاب گزینه صحیح از آن استفاده می‌کنند.

2 صلیب

معادل ها در دیکشنری فارسی: چلیپا خاج صلیب
مترادف و متضاد crucifix rood
  • 1.He was wearing a gold cross.
    1. او یک صلیب طلا پوشیده [انداخته] بود.
  • 2.There is a painting of Christ on the cross.
    2. یک نقاشی مسیح روی صلیب است.
کاربرد واژه cross به معنای صلیب
واژه cross به معنای "صلیب" وقتی به‌صورت "the cross" یعنی به‌صورت مفرد و با حرف اضافه the استفاده می‌شود منظور نماد اصلی مسیحیت است و همان صلیبی است که آنها معتقدند مسیح روی آن کشته شده است.
اما اگر این واژه بدون the و به‌صورت اسم قابل شمارش به‌کار رود به‌طور کلی به زیورآلاتی گفته می‌شود که شکل صلیب دارند. مثلا:
".She wore a small gold cross on a chain around her neck" (او صلیب طلای کوچکی با زنجیر دور گردنش انداخته بود.)

3 پیوند آمیزش، مخلوط

مترادف و متضاد mixture
cross between A and B
(حاصل) پیوند/آمیزش (آ) و (ب) بودن
  • 1. A fruit that is a cross between a peach and a plum.
    1. میوه‌ای که (حاصل) پیوند بین هلو و آلو است.
  • 2. A mule is a cross between a horse and a donkey.
    2. الاغ (حاصل) آمیزش بین اسب و خر است.

4 سانتر (فوتبال) ضربه یا پاس عرضی

مترادف و متضاد pass
  • 1.Beckham's low cross was turned into the net by Cole.
    1. سانتر کوتاه "بکهام" توسط "کول" تبدیل به گل شد.
  • 2.It's a deep cross from Sterling.
    2. این یک سانتر بلند از "استرلینگ" است.
[فعل]

to cross

/krɔːs/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: crossed] [گذشته: crossed] [گذشته کامل: crossed]

5 عبور کردن رد شدن، گذشتن

مترادف و متضاد go across travel across
to cross something (the bridge/the street...)
از چیزی (پل/خیابان و...) گذشتن [عبور کردن]
  • 1. Cross the bridge and turn right at the first traffic light.
    1. از پل عبور کنید و سر اولین چراغ راهنمایی به راست بپیچید.
  • 2. Look both ways before crossing the street.
    2. قبل از عبور از خیابان هر دو طرف را نگاه کنید.
  • 3. The bridge crosses the Hudson River.
    3. این پل از رودخانه "هادسون" عبور می‌کند.
to cross over (something)
(از جایی) عبور کردن
  • 1. He crossed over the road and joined me.
    1. او از خیابان عبور کرد و به من ملحق شد.
  • 2. I waved and she crossed over.
    2. من دست تکان دادم و او (از خیابان) عبور کرد.
to cross from… to/into…
از جایی عبور کردن و به جایی رفتن
  • We crossed from Maine to New Brunswick.
    ما از "مین" عبور کردیم و به "برانزویک" رفتیم.
to cross one's face
از چهره کسی گذشتن
  • A look of annoyance crossed her face.
    نگاهی از رنجش از چهره‌اش گذشت.
to cross one's mind
از ذهن کسی گذشتن/به ذهن کسی خطور کردن
  • 1. It had never crossed his mind that there might be a problem.
    1. هرگز به ذهنش خطور نکرده بود که ممکن است مشکلی وجود داشته باشد.
  • 2. It never even crossed my mind that she was lying.
    2. هرگز به ذهنم هم خطور نکرده بود که او دارد دروغ می‌گوید.
کاربرد فعل cross به معنای عبور کردن
فعل cross به معنای "عبور کردن" در این کاربرد مفهوم "رد شدن و از یک طرف مسیر به طرف دیگر رفتن" دارد. فعل cross گاهی همراه با حرف اضافه over می‌آید که معنای "رد شدن از خیابانی که دقیقا رو به رویتان است" می‌دهد. مثلا:
".I waved and she crossed over" (من دست تکان دادم و او (از خیابان) رد شد.)
".We crossed over from Dover to Calais" (ما از "دوور" به سمت "کلی" عبور کردیم.)
فعل cross برخی اوقات به‌صورت ساختار to cross something می‌آید. مثلا:
" to cross a/the road" (از جاده‌ای عبور کردن)
"to cross the sea" (از دریا عبور کردن)
"to cross France by train" (از فرانسه با قطار رد شدن)

6 پا روی پا انداختن دست به سینه شدن، روی همدیگر گذاشتن

to cross one's arms/legs
پا روی پا انداختن/دست به سینه شدن
  • 1. She frowned and crossed her arms.
    1. او اخم کرد و دست به سینه شد.
  • 2. She sat down and crossed her legs.
    2. او نشست و پا روی پا انداخت.
to cross something
چیزی را روی همدیگر گذاشتن
  • Cross the cables in opposing directions.
    کابل‌ها را در جهات مخالف روی همدیگر بگذار.

7 سانتر کردن (فوتبال) پاس عرضی دادن

مترادف و متضاد pass
  • 1.He could not get to the line to cross the ball.
    1. او نتوانست به خط برسد تا توپ را سانتر کند.
  • 2.Sissoko crossed from the left.
    2. "سیسوکو" از سمت چپ سانتر کرد.

8 از هم رد شدن یکدیگر را قطع کردن، تلاقی کردن

مترادف و متضاد intersect meet
  • 1.The roads cross just outside the town.
    1. آن جاده‌ها درست بیرون شهر از هم رد می‌شوند [تلاقی می‌کنند].
  • 2.The two lines cross at 90°.
    2. آن دو خط در زاویه 90 درجه یکدیگر را قطع می‌کنند.

9 مخالفت کردن در روی ایستادن، خلاف میل رفتار کردن

مترادف و متضاد oppose
to cross someone
با کسی مخالفت کردن/در روی کسی ایستادن
  • 1. No one dared cross him.
    1. هیچکس جرئت نداشت با او مخالفت کند.
  • 2. She's really nice until you cross her.
    2. او خیلی خوب است تا وقتی که با او مخالفت کنی.

10 پیوند زدن (گیاهان) آمیزش کردن، دورگه کردن (حیوانات)

مترادف و متضاد cross-breed cross-fertilize hybridize mix
to cross A with B/to cross A and B
(آ) را با (ب) پیوند زدن/(آ) و (ب) را پیوند زدن/آمیزش کردن
  • A mule is the product of a horse crossed with a donkey.
    یک قاطر، حاصل آمیزش کردن یک اسب با یک خر است.

11 ضربدر زدن خط کشیدن

مترادف و متضاد draw a line
to cross something
چیزی را ضربدر زدن/روی چیزی ضربدر زدن
  • Voters should ask one question before they cross today's ballot paper.
    رای‌دهندگان باید یک سوال قبل از ضربدر زدن برگه رای امروز بپرسند.

12 با دست روی سینه صلیب کشیدن (مسیحیت) با دست علامت صلیب نشان دادن

to cross oneself
با دست روی سینه خود صلیب کشیدن
  • He crossed himself quickly after he scored..
    او به‌سرعت با دست روی سینه خود صلیب کشید بعد از اینکه گل زد.
[صفت]

cross

/krɔːs/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: crosser] [حالت عالی: crossest]

13 عصبانی آزرده

مترادف و متضاد angry annoyed
to be cross with somebody/about something
از دست کسی/به‌خاطر چیزی عصبانی بودن
  • I was cross with him for being late.
    من از دست او به خاطر دیر آمدن عصبانی بودم.
to get cross
عصبانی شدن
  • Please don't get cross. Let me explain.
    لطفا عصبانی نشو. بگذار توضیح بدهم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان