[اسم]

crossing

/ˈkrɑs.ɪŋ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 گذرگاه عابر پیاده محل عبور

معادل ها در دیکشنری فارسی: ممر گذرگاه عابر پیاده گذرگاه
مترادف و متضاد pedestrian crossing

2 سفر دریایی

  • 1.It was a really rough crossing - I threw up three times.
    1. سفر دریایی واقعا سختی بود؛ سه بار بالا آوردم.

3 تقاطع چهارراه، دوراهی

معادل ها در دیکشنری فارسی: تقاطع
مترادف و متضاد junction
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان