[جمله]

cudgel one's brains

/ˈkʌʤəl wʌnz breɪnz/

1 به مغز خود فشار آوردن

مترادف و متضاد rack one's brains
  • 1.Hard as I cudgeled my brains, I couldn't remember her name.
    1. هر چقدر سخت به مغزم فشار آوردم نتوانستم اسم او را به خاطر بیاورم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان